گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست(السِّنخِیَّةُ عِلَّةُ الِانضِمام) . این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی کنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و بطور کلی نزدیکی هر دو موجود بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها. در مثنوی داستان شیرینی را آورده است: حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته، با هم می نشینند و با هم پرواز می کنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافه اش و نه رنگش با لک لک شباهتی دارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دو تا لنگند. این یک پایی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی شوند کما اینکه هیچ وقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی شوند. به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفع ها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده؛ با فعالیتهای پیگیر خویش می کوشد تا خلا های خود را پر کند و حوائجش را برآورد، و این نیز امکان پذیر نیست جز اینکه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدین وسیله از دسته ای بهره گیرد از زیان دسته دیگر خود را برهاند، و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمی بینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج گرفته است. و در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود، در نظام زندگی اش خلل جایگزین می گردد. و بالاخره آنکه قدرت پر کردن خلاها را دارد دیگران را به خود جذب می کند و آنکه نه تنها خلئی را پر نمی کند بلکه بر خلاها می افزاید و انسانها را از خود طرد می کند.
ادامه دارد...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ